مجید نواندیش
قاعده طلایی یا قاعده زرین یک اصل اخلاقی است که دو مطلب را بیان میکند:
قاعده طلایی یا قاعده زرین یک اصل اخلاقی است که دو مطلب را بیان میکند:
- شخص باید به گونهای با دیگران
رفتار کند که دوست دارد دیگران در شرایط مشابه با او آنگونه رفتار کنند (شکل
مثبتِ قاعده)
- شخص نباید به گونهای با دیگران
رفتار کند که دوست ندارد آنگونه با او رفتار شود (شکلی منفی و منعیِ قاعده؛
که گاه قاعده نقره ای یا «قاعده سیمین» خوانده میشود)[1]
مصطفی
ملکیان در حسینیه ارشاد در سخنرانی تحت عنوان "اخلاق جهانی عامل پیوند دهنده مکاتب و اندیشههای
مختلف است" (نخستین شب از مراسم شب های قدر۱۳۹۰) می گوید: اخلاق جهانی یعنی اشتراکات
تمام مکاتب. وی افزود: یکی
از اصول اخلاق جهانی به قاعده زرین مشهور است. یعنی با دیگری چنان رفتار مکن که
خوش نداری که دیگری با تو رفتار کند. شهود هر انسانی با هر مکتب اخلاقی حکم می کند
که با دیگری نباید رفتاری کرد که دیگری خوش ندارد با او این رفتار شود. اخلاق
جهانی یعنی اشتراکات تمام مکاتب اخلاقهای جهانی که این مسئله عامل وحدت بخش همه
انسانها خواهد بود و همچنین تفسیر متون مقدس را تحت الشعاع خودش قرار خواهد داد.
اگر مرز خود را گسترش دهیم و مرزهای هویتی همچون خانواده،
قوم، شهر، کشور و ... در نظر بگیریم می توانی این قاعده را برای این مرزهای هویتی
هم در نظر گرفت. در اینحالت این قاعده را قاعده تعمیم نیز می توان نامید. استاد بنده می گفت: ما دو دین
بیشتر نداریم یک دین خودخواهی دو دین خودخواهی به شرط تعمیم دومی توحیدی است اولی
شرک است. ماحصل انكه دین خودخواهی دین شرک است حالا چه اثنی عشریه باشد چه
واقفیه چه مسیحی چه یهود چه بودایی چه کمونیست چه لیبرالیزم کلاسیک. حالا
گاندی صدسال هم بت بپرستد موحد است و صدام حسین تا اخر عاقبت سجده بر کعبه سنگی
بكند بت پرست خودپرست است.
فردی می گفت: این بشر اگر اصلاح نشود می گوید همه چیز فدای من و وقتی اصلاح شد می
گوید من فدای همه.
آن
نَفَسی که باخودی، یارْ چو خار آیدت!
وان
نفَسی که بی خودی، یار چه کارْ آیَدت؟!
آن
نفَسی که باخودی، خودْ تو شکارِ پَشّه ای
وان
نفَسی که بی خودی، پیلْ شِکار آیَدَت
آن
نفسی که باخودی، بسته یِ ابرِ غُصِّه ای
وان
نفسی که بی خودی، مَه به کِنار آیدَت
آن
نفسی که باخودی، یارْ کنارِه می کُند
وان
نفسی که بی خودی، بادِه یِ یارْ آیدت
آن
نفسی که باخودی، هَم چو خَزان، فَسُردِه ای
وان
نفسی که بی خودی، دِی چو بَهار آیدت
جمله
یِ بی قَراریَ ت، از طلبِ قَرارِ تُست
طالبِ
بیقَرارْ شو، تا که قَرارْ آیدت
جُمله
یِ ناگُوارِشَ ت، از طلبِ گُوارِش است
تَرکِ
گُوارِشْ اَرْ کُنی، زَهر، گُوارْ آیَدَت
جُمله
یِ بی مُرادیَ ت، از طلبِ مُرادِ تُست
وَر
نه همه مُرادها، هَم چو نِثار آیدت
عاشقِ
جُورِ یارْ شو، عاشقِ مهرِ یارْ، نی
تا
که نگارِ نازگر، عاشقِ زارْ آیدَت
خُسروِ
شرق، شمسِ دین، از تبریز، چون رسد
از
مَه و از سِتارهها، والله! عارْ آیدت
(دیوانِ
شمس، غزلِ شماره یِ 323)
باری،
از نظر مولانا خودخواهی، راحت طلبی، و فایده گرایی، همیشه، نتیجه عکس می دهند، و
به نقضِ غرض خویش می انجامند.